مَا_رَاَيْتُ_إِلّا_جَمِيلَا…
جذبه ای خدایی به قلبش تابیده بود…
انگار خدارو تو وجودش دیده بود…
ﺣﺘﻲ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ… یعنی اصلاً ﻧﺪﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ…
ﺳﺮ ﻣﺼﻄﻔﻲ ﻣﻮ ﻧﺪﺍﺭه…!!!
ﺩﻭ ﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍجشوﻥ ميگذشت…
یه روز ﺩﻭﺳﺘﺶ ازش پرسید:
“ﻏﺎﺩﻩ ه ه…!؟
تو قضیه ی ازدواجت یه چیز واسم سواله…!!!
ﺗﻮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭات خیلی ایراد میگرفتی…!!
ﺍﻳﻦ قد ﺑﻠﻨﺪه…!
ﺍون یکی قدشﻛﻮﺗﺎس…!
دنبال یکی بودی که…
ﺳﺮ ﻭ ﺷﻜﻠﺶ نقص ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ باشه…!
ﺣﺎﻻ ﻣﻦ در ﺗﻌﺠﺒﻢ که تو چطور…
ﺩﻛﺘﺮو ﻛﻪ ﺳﺮﺵ ﻣﻮ ﻧﺪﺍﺭه رو ﻗﺒﻮﻝ ﻛﺮﺩی…؟!
دختر_خان_هم_که_باشی_عاقبت_یک_جای_شعر…
میرسد_آن_لحظه_که_با_عشق_رسوا_میشوی…
با تعجب نگاش کرد…
حتی ﺩﻟﺨﻮﺭ ﺷﺪ ﻭ…
شروع کرد باهاش به بحث کردن…
“مصطفی کچل نیست…!!!
ﺗﻮ داری ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ میکنی…!❤”
ﺩﻭﺳﺘﺶ فکر میکرد که…
ﻏﺎﺩﻩ ﺩﻳﻮوﻧﻪ ﺷﺪﻩ…!
یعنی تا حالا نفهمیده چمران کچله…؟!!!
اون ﺭﻭﺯ ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ خونه…
ﺩﺭو که وا ﻛﺮﺩ…
تا ﭼﺸﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﻪ مصطفی…!
ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﻳﺪﻥ…
“واسه چی میخندی…؟!”
ﻏﺎﺩﻩ ﻛﻪ چشاش از خنده پره ﺍشک شده ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ : “مصطفیییی….!!! ﺗﻮ کچلییییی…؟!
ﻣﻦ نمیدونستم…!”
.
#مثل_موصل_شده_اشغال_دلم_در_دستت…
#عشق_بی_رحم_تر_از_داعش_و_تکفیر_ی_بود…
.
مصطفی تا اینو شنید زد زیر خنده…
ﻗﻀﻴﻪ ﺭو،واسه امام موسی صدر ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮﺩ…
متعجب ازش پرسید:
“مصطفی…
تو چیکار ﻛﺎﺭ ﻛﺮﺩی ﻛﻪ ﻏﺎﺩﻩ ندیدت…؟؟؟!!!”
#رسد_آدمی_به_جایی_که_به_جز_خدا_نبیند…
آقای صدر به غاده میگفت:
“شما میدونی با کی ازدواج کردی…؟!
با مردی بزرگ…
خدا بهت بزرگترین نعمت ممکن رو داده…
قدرشو بدون…❤”
در حالی که متعجب بود جواب داد:
“💕…قدرشو میدونم…💕”
به روایت همسرشهیدچمران
[جمعه 1395-12-13] [ 08:11:00 ب.ظ ]
|