تازه چشممان گرم شده بود كه يكي از بچه‌ها، از آن بچه‌هايي كه اصلاً اين حرف‌ها بهش نمي‌آيد، پتو را از روي صورتمان كنار زد و گفت‌: بلند شيد،

 بلند شيد،

 مي‌خوايم دسته جمعي دعاي وقت خواب بخوانيم.

هرچي گفتيم: 

 بابا پدرت خوب، 

مادرت خوب، 

بگذار براي يك شب ديگر، 

دست از سر ما بردار، 

حال و حوصله‌اش را نداريم.

اصرار مي‌كرد كه: 

فقط يك دقيقه، 

فقط يك دقيقه. 

همه به هر ترتيبي بود، يكي‌يكي بلند شدند و نشستند

شايد فكر مي‌كردند حالا مي‌خواهد سوره‌ي واقعه‌اي، تلفيقي و آدابي كه معمول بود بخواند و به جا بياورد، كه با يك قيافه‌ي عابدانه‌اي شروع كرد بسم الله الرحمن الرحیم همه تكرار كردند بسم الله الرحمن الرحيم… 

و با ترديد منتظر بقيه‌ي عبارت شدند،

 اما بعد از بسم الله، 

بلافاصله اضافه كرد: 

‌«همه با هم مي‌خوابيم»

 بعد پتو را كشيد سرش.

بچه‌ها هم كه حسابي كفري شده بودند، بلند شدند و افتادند به جانش و با يك جشن پتو حسابي از خجالتش در آمدند.😄

موضوعات: شهدا  لینک ثابت
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو] 
5 stars
1396/02/20 @ 17:10


فرم در حال بارگذاری ...