حـــوری |
... |
طــنزشـهــدا
🍂چشم باز کرد خودش را روی تخت بیمارستان دید.
بدنش کرخت بود و چشماش خوب نمی دید.
فکری شد که شهید شده و حالا در بهشت و هنوز حالش سر جا نیامده تا بلند نشود و تو دار و درخت های شلنگ تخته بزند و میوه های بهشتی بلمباند و تو قصر های زمردین منزل کند.
پرستاری که به اتاق امده بود متوجه او شد.
اومد بالا سرش. مجروح با دیدن پرستار اول چشم تنگ کرد و بعد گفت:
«تو حوری هستی؟»
پرستار که خوش به حالش شده بود که خیلی زیباست و هم احتمال میداد که طرف موجی شده و به حال خودش نیست ریز خنده ای کرد و گفت:
«بله من حوری هستم»
مجروح باتعجب گفت:
«پس چرا اینقدر زشتی؟»
پرستار ترش کرد و سوزن را بی هوا زدبه مجروح نعره ی جانانه مجروح در بیمارستان پیچید.🍂
منبع:کتاب رفاقت به سبک تانک📚
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1396-01-19] [ 10:53:00 ب.ظ ]
|