بدون یك كلمه اعتراض |
... |
مهدی از شناسایی برگشته بود و چون دیروقت بود و بچهها توی چادر خوابیده بودند، همان بیرون روی زیلو خوابید.
یكی از بسیجیها كه نوبت نگهبانیاش تمام شده بود، برگشت و به خیال اینكه كسی كه روی زیلو خوابیده، نگهبان پاس بعدی است، با دست تكانش داد و گفت:
برادر! بلند شو! نوبت توست.
مهدی كه خیلی خسته بود، بلند نشد. آن برادر دوباره صدایش كرد تا بیدار شود.
سرانجام مهدی بلند شد و اسلحه را گرفت و بدون یك كلمه اعتراض رفت سرپست.
صبح زود، نگهبان پست بعدی آمد و سراغ آن بسیجی را گرفت و گفت: پس چرا دیشب من را بیدار نكردی؟
- پس كی را بیدار كردم؟
- نمیدانم، من كه نبودم.
وقتی فهمید فرمانده لشكر را سرپُست فرستاده، هم ترسید و هم شرمنده شد؛ ولی مهدی هیچ به روی خودش نیاورد.
🌹 شهيد مهدي #زين_الدين
📌 منبع : راوی: یكی از دوستان شهید زین الدین، به نقل از مادر شهید، ر. ك: تو كه آن بالا نشستی، صص 4 - 5.
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1396-01-15] [ 11:05:00 ق.ظ ]
|