علي در آن شب تاريک تمام وصاياي زهرا را مو به مو اجرا ميکند. حالا بر علي چه ميگذرد، من نميتوانم توصيف کنم: زهراي خود را با دست خود دفن کند و با دست خود قبر او را بپوشاند؛ ولي اين قدر ميدانم که تاريخ ميگويد: «فَلَمّا نَفَضَ يدَهُ مِنْ تُرابِ الْقَبْرِ هاجَ بِهِ الْحُزْنُ» «1». علي قبر زهرا را پوشاند و گرد و خاک لباسهايش را تکان داد. تا آن لحظه مشغول کار بود و اشتغال به يک کار قهراً تا حدي براي انسان انصراف ايجاد ميکند. کارش تمام شد. حالا ميخواهد وصيت زهرا را اجرا کند، يعني بماند. تا به اين مرحله رسيد، غمهاي دنيا بر دل علي روآورد؛ احساس ميکند نياز به درد دل دارد. گاهي علي درد دلهاي خودش را با چاه ميگفت، سرش را در چاه فرو ميبرد. ولي براي درد دلي که در زمينه زهرا دارد، فکر ميکند هيچ کس بهتر از پيغمبر نيست. رو ميکند به قبر مقدس پيغمبر اکرم:
السَّلامُ عَلَيک يا رَسولَ اللَّهِ عَنّي وَ عَنِ ابْنَتِک النّازِلَةِ في جِوارِک وَ السَّريعَةِ اللِّحاقِ بِک. قَلَّ يا رَسولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيتِک صَبْري.»
شهید-مطهری
[پنجشنبه 1395-11-28] [ 11:31:00 ق.ظ ]
|