گل نرگس
 
   



 
شیخ در گرفتن اجرت براي کار خیاطی، بسیار با انصاف بود. به اندازه اي که سوزن می زد و به اندازه کاري که می کرد مزد می گرفت.

به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتري چیزي دریافت کند.

یکی از روحانیون نقل می کند که : عبا و قبا و لباده اي را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم چقدر بدهم؟

گفت : دو روز کار می برد ،چهل تومان.

روزي که رفتم لباسها را بگیرم گفت: اجرتش بیست تومان می شود.

گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟ گفت فکر کردم دو روز کار می برد ولی یک روز کار برد .
در حدیث است که امام علی (ع) فرمود : الانصاف افضل الفضائل:

انصاف برترین فضیلتها است 
کتاب کیمیای سعادت / شیخ رجبعلی نکوگویان (خیاط)

موضوعات: اخلاق, علما و بزرگان  لینک ثابت
[چهارشنبه 1396-01-16] [ 04:18:00 ب.ظ ]





🌷 حضرت آیت‌الله بهجت (ره) :
🌺 ما باید حضرت امام زمان (عج) را حاضر فرض کنیم هر جا می رود برویم، هر چه می کند بکنیم و هر چه را ترک می‌کند ترک کنیم و اگر ندانیم، احتیاط را که می دانیم و می توانیم، ولی گویا ما نمی خواهیم در راه رضای آن حضرت باشیم، نه این که رضای آن حضرت را نمی دانیم و نمی توانیم آن را تحصیل کنیم.
📗 جناب عشق ص۳۸

موضوعات: امام زمان, علما و بزرگان  لینک ثابت
 [ 04:13:00 ب.ظ ]




 برای انتخاب همسر باید یه سری ملاک های مناسبی در نظر گرفته بشه.
بهتره که آقا پسر در سه مورد، بالاتر از دختر باشه:
🔵سواد و سن و ثروت

👆✅
البته این مطلق نیست و اگه زن و مردی اهل تقوا و بندگی خدا باشن
اینا مشکل ساز نیست.
اما خب برای آدمای ضعیف، مشکل ساز هست.

⛔️

و یه ملاکی که استاد پناهیان برای دخترها و پسر ها فرمودن اینه که 
🔶نگاه کنید به پدر و مادر طرف.
اگه پدر ایشون به مادرش محبت میکنه و مادر توی اون خونه محبوبه، 
و اعضای خانواده به پدر هم احترام میذارن
به احتمال بسیار زیاد فرزند اون خانواده خوب خواهد بود و برای ازدواج مناسب هست.👌
البته این موارد نسبی هست. یعنی نیاز نیست طرف 100 درصد باشه بعد شما جواب مثبت بدید.
یه نگاهی به شرایط خودتون و اطرافتون بکنید و این ملاک رو در نظر بگیرید.

موضوعات: خانواده  لینک ثابت
 [ 03:49:00 ب.ظ ]




طنز_جبهه

آوازه اش در مخ كارگرفتن و صفركيلومتر بودن و پرسيدن سؤال هاى فضايى به گوش ما هم رسيده بود. 

بنده خدا تازه به جبهه آمده بود و فكر مى كرد ماها جملگى براى خودمان يك پا عارف و زاهد و باباطاهر عريانيم و دست از جان كشيده ايم. 
راستش همه ما براى دفاع از ميهن مان دل از خانواده كنده بوديم اما هيچكدام مان اهل ظاهرسازى و جانماز آب كشيدن نبوديم. 
مى دانستيم كه اين امر براى او كه خبرنگار يكى از روزنامه هاى كشور است باورنكردنى است. 
شنيده بوديم كه خيلى ها حواله اش داده اند به سر خرمن و با دوز و كلك از سر بازش كرده بودند. 

اما وقتى شصتمان خبردار شد كه هماى سعادت بر سرمان نشسته و او كفش و كلاه كرده تا سروقت مان بيايد. 
نشستيم و فكرهاى مان را يك كاسه كرديم و بعد مثل نوعروسان بدقلق «بله» را گفتيم. 

طفلك كلى ذوق كرد كه لابد ماها مثل بچه آدم دو زانو مى نشينيم و به سؤالات او پاسخ مى دهيم. 
از سمت راست شروع كرد كه از شانس بد او يعقوب بحثى بود كه استاد وراجى و بحث كردن بود. 
- برادر هدف شما از آمدن 🚶به جبهه چيست؟ - والله شما كه غريبه نيستيد، بى خرجى مونده بوديم. 

سر سياه زمستونى هم كه كار پيدا نميشه. 

گفتيم كى به كيه، مى رويم جبهه و مى گيم به خاطر خدا و پيغمبر آمديم بجنگيم. 

شايد هم شكم مان سير شد هم دو زار واسه خانواده برديم!
 نفر دوم احمد كاتيوشا بود كه با قيافه معصومانه و شرمگين گفت: «عالم و آدم ميدونن كه مرا به زور آوردن جبهه. :mrgreen:
چون من غير از اين كه كف پام صافه و كفيل مادر و يك مشت بچه يتيم هستم، دريچه قلبم گشاده، خيلى از دعوا و مرافه مى ترسم! تو محله مان هروقت بچه هاى محل با هم يكى به دو مى كردند من فشارم پايين مى آمد و غش مى كردم. 

حالا از شما عاجزانه مى خواهم كه حرف هايم را تو روزنامه تان چاپ كنيد. 😄

شايد مسئولين دلشان سوخت و مرا به شهرمان منتقل كنند!» خبرنگار كه تندتند مى نوشت متوجه خنده هاى بى صداى بچه ها نشد. 
مش على كه سن و سالى داشت گفت: «روم نمى شود بگم، اما حقيقتش اينه كه مرا زنم از خونه بيرون كرد. 

گفت: «گردن كلفت كه نگه نمى دارم. 

اگر نرى جبهه يا زود برگردى خودم چادرم را مى بندم دور گردنم و اول يك فصل كتكت مى زنم و بعد مى رم جبهه و آبرو برات نمى گذارم. 😂

منم از ترس جان و آبرو از اينجا سر درآوردم.» خبرنگار كم كم داشت بو مى ب رد. 

چون مثل اول ديگر تندتند نمى نوشت. 

نوبت من شد. 🍂

گفتم: «از شما چه پنهون من مى خواستم زن بگيرم اما هيچ كس حاضر نشد دخترش را بدبخت كند و به من بدهد. :D

پس آمدم اين جا تا ان شاءالله تقّى به توقّى بخورد و من شهيد بشوم و داماد خدا بشوم. 

خدا كريمه! نمى گذارد من عزب و آرزو به دل و😂 ناكام بمانم!» خبرنگار دست از نوشتن برداشت. 

بغل دستى ام گفت: «راستش من كمبود شخصيت داشتم. 

هيچ كس به حرفم نمى خنديد. 

تو خونه هم آدم حسابم نمى كردند چه رسد به محله. :D

آمدم اين جا شهيد بشم شايد همه تحويلم بگيرند و برام دلتنگى كنند.» ديگر كسى نتوانست خودش را نگه دارد و خنده مثل نارنجك تو چادرمان تركيد. 

تركش اين نارنجك خبرنگار را هم بى نصيب نگذاشت.:D😂

موضوعات: شهدا  لینک ثابت
[سه شنبه 1396-01-15] [ 05:18:00 ب.ظ ]




👌 نقل است جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت:
👈 سه قفل در زندگی‌ام وجود دارد و سه کلید ازشما می‌خواهم! 
🔒 قفل اول این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم،

🔒 قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد

🔒 و قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم. 
🌱شیخ نخودکی فرمود: برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. و برای قفل سوم هم نمازت را اول وقت بخوان!
جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟! 
✅ شیخ نخودکی فرمود: نماز اول وقت «شاه کلید» است. 

موضوعات: علما و بزرگان, نماز  لینک ثابت
 [ 05:11:00 ب.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم