گل نرگس
 
   



طنز_جبهه
اردوگاه پر شده بود از خبرنگاران خارجے

بچه ها مجبور بودند در حضور افسران عراقے مصاحبه کنند …  

میکروفون را گرفتند جلوے یکے

 از رزمنده ها

افسر عراقے پرسید :

پسر جان اسمت چیه؟

عباس
اسم پدرت چیه: 

مش عباس
اهل کجایے: 

بندر عباس
کجا اسیر شدے: 

دشت عباس
افسر عراقے که فهمید پسر

 او را دست انداخته 

با لگد به ساق پایش کوبید 

و داد زد:

 دروغ میگے 

اسیر جوان در حالے که

 خنده اش گرفته بود گفت :

نه به حضرت عباس 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت
[شنبه 1395-12-14] [ 11:04:00 ق.ظ ]




​چقدر شـ‌هدا شبیه یکدیگرند!
و ما همچنان در حسرت جاماندن از شـ‌هدا

سمت چپ: شهید محمد ملک شهید دفاع مقدس

سمت راست: شهید میردوستی شهید مدافع حرم 

موضوعات: شهدا  لینک ثابت
 [ 11:01:00 ق.ظ ]




​🌹 شهید محمد ابراهیم همت 🌹

🌺 حقیقت این است که هرچه بگوییم خسته شده ایم و بریده ایم. اسلام دست از سر ما بر نمی دارد. 

ماباید بمانیم و کاری را که می خواهیم. انجام بدهیم. 
همیشه باید مشغول یک کلمه باشیم و آن عشق است. 

اگر عاشقانه با کار پیش بیایی به طور قطع بریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمی کند.

موضوعات: شهدا  لینک ثابت
 [ 10:43:00 ق.ظ ]





مَا_رَاَيْتُ_إِلّا_جَمِيلَا…
جذبه ای خدایی به قلبش تابیده بود…

انگار خدارو تو وجودش دیده بود…

ﺣﺘﻲ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ… یعنی اصلاً ﻧﺪﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ…

ﺳﺮ ﻣﺼﻄﻔﻲ ﻣﻮ ﻧﺪﺍﺭه…!!!

ﺩﻭ ﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍجشوﻥ ميگذشت…

یه روز ﺩﻭﺳﺘﺶ ازش پرسید:

“ﻏﺎﺩﻩ ه ه…!؟

تو قضیه ی ازدواجت یه چیز واسم سواله…!!!

ﺗﻮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭات خیلی ایراد میگرفتی…!!

ﺍﻳﻦ قد ﺑﻠﻨﺪه…!

ﺍون یکی قدشﻛﻮﺗﺎس…!

دنبال یکی بودی که…

ﺳﺮ ﻭ ﺷﻜﻠﺶ نقص ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ باشه…!

ﺣﺎﻻ ﻣﻦ در ﺗﻌﺠﺒﻢ که تو چطور…

ﺩﻛﺘﺮو ﻛﻪ ﺳﺮﺵ ﻣﻮ ﻧﺪﺍﺭه رو ﻗﺒﻮﻝ ﻛﺮﺩی…؟!
دختر_خان_هم_که_باشی_عاقبت_یک_جای_شعر…

میرسد_آن_لحظه_که_با_عشق_رسوا_میشوی…
با تعجب نگاش کرد…

حتی ﺩﻟﺨﻮﺭ ﺷﺪ ﻭ…

شروع کرد باهاش به بحث کردن…‏

“مصطفی کچل نیست…!!!

ﺗﻮ داری ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ میکنی…!❤”
ﺩﻭﺳﺘﺶ فکر میکرد که…

ﻏﺎﺩﻩ ﺩﻳﻮوﻧﻪ ﺷﺪﻩ…!

یعنی تا حالا نفهمیده چمران کچله…؟!!!
اون ﺭﻭﺯ ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ خونه…

ﺩﺭو که وا ﻛﺮﺩ…

تا ﭼﺸﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﻪ مصطفی…!

ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﻳﺪﻥ…

“واسه چی میخندی…؟!‏”

ﻏﺎﺩﻩ ﻛﻪ چشاش از خنده پره ﺍشک شده ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ ‏: “مصطفیییی….!!! ﺗﻮ کچلییییی…؟!

ﻣﻦ نمیدونستم…!”

.

#مثل_موصل_شده_اشغال_دلم_در_دستت…

#عشق_بی_رحم_تر_از_داعش_و_تکفیر_ی_بود…

.

مصطفی تا اینو شنید زد زیر خنده…

ﻗﻀﻴﻪ ﺭو،واسه امام موسی صدر ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮﺩ…

متعجب ازش پرسید:

“مصطفی…

تو چیکار ﻛﺎﺭ ﻛﺮﺩی ﻛﻪ ﻏﺎﺩﻩ ندیدت…؟؟؟!!!”
#رسد_آدمی_به_جایی_که_به_جز_خدا_نبیند…
آقای صدر به غاده میگفت:

“شما میدونی با کی ازدواج کردی…؟!

با مردی بزرگ…

خدا بهت بزرگترین نعمت ممکن رو داده…

قدرشو بدون…❤”

در حالی که متعجب بود جواب داد:

“💕…قدرشو میدونم…💕”
به روایت همسرشهیدچمران

موضوعات: شهید آوینی, شهدا, عاشقانه شهدا  لینک ثابت
[جمعه 1395-12-13] [ 08:11:00 ب.ظ ]




​🌷رفتیم توی شهر و یک اتاق کرایه کردیم . بهم گفت :
” زندگی ای که من میکنم سخته ها." 
گفتم : ” قبول . “

برای همه کاراش برنامه داشت ؛ خیلی منظم و سخت گیر ، غذا خیلی کم میخورد ، خیلی مطالعه می کرد ، خیلی وقت ها میشد روزه میگرفت .

معمولا همان روزهایی که روزه بود می رفت کوه.

به یاد ندارم روزی بوده باشه که دو نفرمان دو تا غذا از سلف دانشگاه گرفته باشیم ، همیشه یک غذا می گرفتیم ، دو نفری میخوردیم .

خیلی وقت ها هم میشد نان خالی می خوردیم و خیلی کارهای دیگه ..

همه اینها برای این بود که نفسشو تربیت کنه و در عین حال فقرا رو درک ..

🌹شهید مهندس مهدی باکری🌹

موضوعات: شهدا, عاشقانه شهدا  لینک ثابت
[سه شنبه 1395-12-10] [ 11:29:00 ب.ظ ]